یسنای منیسنای من، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره
عشق ابـدی من وامیـرمعشق ابـدی من وامیـرم، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

یسنا عشق مامان

مسابقه....

سلام دوست جونیا... دوستان یسنا خانم تو مسابقه عکس کودکان شرکت کرده. ممنون میشم برید و امتیاز و نظر بذارید... ایشالا که اول بشه... عکس شماره 11 ماله یسناس... ادرس:     (okno.ir) بوووووووووووووووس و ممنون ...
26 مرداد 1393

بدون شرح...

سلام دخملکم کوچولوی شیرین من.عاشقانه دوستت دارم. عزیزم روز چهارشنبه با خونواده بابا امیر رفتیم تبریز.خوب بود به همه  خوش گذشت.تو هم دخمل خوبی بودی و مامانی رو اذیت نکردیــــــ فقـط عزیزم نتونستن اصلا ازت عکس بندازم.معذرت میخوام مامانیــــ دست عمو جونت هم درد نکنه که خیلی زحمت کشید و آغوشیتــــ رو تنش کرده بود و تو رو تو آغوشیت میگردوند.دستت درد نکنه عمو جون...زحمت کشیدی.     همه میگن عشق یعنی دوست داشتن... ولی من میگم عشق یعنی یکی مثل تو داشتن... عکسای دخمل من   عزیز دله مامانی   اوا عسلک چرا رفتی اون بالا ...
23 مرداد 1393

دخملم:ورود به 8 ماهگیت مبارک...

سلام ناناز مامان  دخمل گلم    ماهگیت مبارک...                                                        الهی مامان به قربونت ماشالا هزار ماشالا انقد شیرین شدی که دیگه تحمل ندارم  و میخوام دوروسته بخورمــــــت.شبا مدل خوابیدنت که یه چیز دیگس... چون شما خیلـــی  تکون میخوری مجبوریم زمین بخوابیم و شما اصلا رو تخت خودت نمیخوابی و فقط شبا میچسبی به من.طوری میشه که من و بابایـــی می افتیم قشنگ رو فرش..   حرف زدنتم نگو.وااااااااااای مـیمیرم واسه ا...
14 مرداد 1393

عید سعید فطر مبارک+عکسای جدید دخملی

    سلام عزیز دلم و دوستای خوبم عید سعید فطر رو به نی نیه خومشلم و دوستای مهربونم تبریک میگم.          بهترین ارزوهارو واسه همتون دارم.             دخملکم.عاشقانه دوستت دارم.و از این که تو رو دارم به خودم میبالم.   برای روزهای خوبت دعــــا میکنم... روزهای خوب تـــو ربط عجیبی دارند به حال خوب مــــن...   پاهایت را بگذار اینجا… درست روی قلبم… ببخش مرا … چیز دیگری نداشتم که فرش قدومت کنم … آهسته قدم بردار اینجا… تارو پود این فرش قرمز پر از گل احساسم است…! ...
7 مرداد 1393

دلمان با مردم غزه هست

خدایا به کودکان در غزه رحم کن.اونا هم مثل دختر من مامان و بابا دارن.داغشونو به دله خانوادشون نذار. خدایا صهیونیستارو نابود کن.خدایا اسرائیلو نابود کن. خدایا به مسلمانان رحم کن.خدایا به مسلمانان در غزه کمک کن.خدایا به هیچ کس داغ فرزند رو نشون نده دلمون همیشه با کودکان و مردم غزه هست. خدایــــــــــــــــــا خودت کمــــــــــــــــک کــــــــــن...                                                            "آمــــین" ...
7 مرداد 1393

اولین قدم دخمـــ❤ــل نازمون

  سلام عروســــک من: دخمل گلم.ماشالا خیلی شیرین شدی.تازگیا به زبون خودت حرف میزنی. راحت میتونی بشینی.وقتی بهت میگیم دست بده دستتو میاری جلـــــو تا باهات دست بدیم.وقتی میگیم ناز کن صورتمونو ناز میکنی البته یه کم هم شبیه به چنگ زدن میشه چون نمیتونی سرعت دستتو کنترل کنـی. الهـــی دورت بگردم من.که خیلی شیطون بلا شدی.و جدید ترین کارت و مهمترین کار زندگیت یعنــی  اولین قدمی که خودت رفتی.البته با روروکـ. عزیز دلم انشالا از این به بعد بهترین قدمای زندگیتو برداری.قدم برایـــــــ خوشبختیت برای ارزوهات.خدا انشالا تو همه مراحل زندگیت همـــراه و یاورت باشه.     &nbs...
7 مرداد 1393

چند روز که نبودیم...

  سلام عسلک مـــ ــن دخملکم.این چند روز رو رفته بودیم خونه مامان جونینا.اخه بابایی رفته بود ماموریت.ما هم چون نمیتونستیم تنهابمونیم رفتیــــم خونه مامان جون.راستشو بخوای من خیلی دلم واسه بابایی تنــــــــــگ شده بود.همش دلم هواشو میکرد.تو هم دو روز اخر دیگه بیتابیــت شروع شد.روز اخر وقتی عکس بابا امیرو بهت نشـون دادم گــــریه کردی .اشک من و مامان جونو اقا جونرو دراوردی.دیروز بابایی اومد انقدر بغلش کردیم که تلافیه این چند روز دراومد.تو هم انقـــد ذوق میکردی و همش میپریدی بغل بابایی.اونم فقط بوسمون میکرد. ولی قراره دو روز دیگه دوباره بره.که من از الان دلتنگیام ش ـ ـروع شد...
7 مرداد 1393

الـــــهــی قربونـــــت بـــــشم کوچـــولــوی مــــن.

منــ فــدایــ خنـــده هـــاتـــ دخمل ناز من.الهی مامان فدات بشه.من وبابایی عاشقانه دوستــت داریم. و از این که خـدای مهربون تورو به ما داد روزی هزار بار شاکریم و قدردانش. عســلک من.روز به روز شیـــــــرین کاریات زیادتر میشن.الان دیگه میــتونی براحتی غلط بخوری و دمر بشی.وقتی مینشونمت میشینی و دیــگه مثــل قبل زود خسته نمیشی.شدیدا شیــطون شدی.طوری که وقتی میذارمــت زمین زود برمیگردی.و خیلی خطراک شدی بخاطر همین اصــلا نمیتونم یـــه لحظه تنهات بذارم.وقتی بغلمون میکنیمت وقتی که از یه چیزی خوشــــــت میاد زود خودتو میخوای پرت کنی روش و بگیریش.الــــهی من فدات بشـــم. راستی مامانی شدیدا واسه همه میخندی....
7 مرداد 1393

7 ماهگیه عسلک..

ســـلام عســلکــ مــن ماهگیت مبــــارک نانازیـــــ : دلکم:وقتی در چشمانت خیره میشوم.معنای عشق به فرزندرا بهتر درک میکنم.به گذشته فکر میکنم زمانی که تو هنوز نبودی به خودم میگویم وقتی پاره تنم نبود من و همسری چگونه بدون او وقت میگذراندیم؟حالا که هستی نمیتوانیم حتی به نبودنتــــ فکر کنیم.عاشقانه در اغوشم میگیرمت و تو صورت معصـومت را به صورتم میچسبانی بدون هیچ صدایی.و من برایت لا لا یـــــی میخوانم.و تو ارام به من گوش میدهی.چه کیفی دارد وقتی تــو در اغوش من هستی. حس غریبی ست بار الهی طعم شیرین فرزند را به تمام مادران منتظر بچشان. فرشته کوچولوی من و بابا امیر   ...
7 مرداد 1393

مـــ ـن و دخــ ـملی بــ ـرگشتــ ـیم

ســ ـلام عسـ ــلـک مــ ــن: عزیزه دلم من و شما به هــمراه مامان جون و اقا جون رفته بودیم مسافرت . یعنی رفته بودیـــم شهر و محل تول من ماکو. خیلی وقت بود نرفته بودم اونجا. اونروز هم اقا جونینا میخواستن برن فرصت خوبی شد ما هم بریم. ولی متاسفانه بابا امیر به خاطر اینکه مرخصی نداشت نتونس بیاد .ما هم بااقا جونینا رفتیم خونه دایی یاسر وســایلامونو گذاشتیم اونجا.ومن شمارو پوشوندم خوشگل شدی رفتیم خونه مادربزرگ من.خاله هام که تو رو تو بدو تولدت ندیده بودن کلی ذوق کردن وخوشحال شدن .تو هم اول غریبی کردی.ولی بعدش خودتو هی مینداختی بغل انا.دایی جون هم انقد ذوق کرده بود. همش با تو بازی میکردو بوست میکرد .تو هم همش...
7 مرداد 1393